می گویم ...

آموخته ام، ... ببینم ندیده ها را، ... بشنوم نشنیده ها را، ... بدانم ندانسته ها را، ... بفهمم دوست داشتن ها و تنفرها را، ... تصمیم بگیرم، ... عمل کنم و ... محکم بایستم. .

تنها دانستم سکوت جایز نیست.
زیـــــــرا آزادی, سپیدی و مهر را می ستایم ... و اینک از آن بی بهره ایم
پس می جنگم و تنها چاره مان این است.


و سخنم با پلیدان روسیاه این است:
گیرم در باورتان به خاک نشسته ام
وساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است
باریشه چه می کنید
گیرم بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید
گیرم که میزنید
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید

با پشتیبانی Blogger.

پارسی بگوییم ...

آخرین خبرها






۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه



زیباترین واژه‌ی زبان پارسی؛ که تا چندی پیش همه آن را بر گرفته از فرهنگ و
زبان تازی می پنداشته اند واژه «عشق» است که در چم «مِهر»، «دلبستگی» و
«دلدادگی» است. این واژه در ادب پارسی و بینشوری = عرفان ایرانی جایگاهی بس
برجسته دارد. شاید بتوان گفت که سرایندگان = شاعران گوناگون پارسی‌زبان
کمتر واژه‌ای را به اندازه‌ی «عشق» به کار برده باشند.
مهر، بدرستی همان «عشق» و یا «اِشگ» است، که در بسیاری از سخن ها، سروده ها
و نوشته ها، بکار گرفته شده است. در سروده میهنی «ای ایران»، سراینده
آورده است:

ای ایران، ای مرز پُر گُهر
ای نامت، سر چشمه هنر
مهرت، (عشقت) کی از دل برون کنم
بر گو، بی مهر تو (عشق تو) چون کنم؟
مهر ِ (عشقِ) تو چون شد پیشه ام
دور از تو نیست، اندیشه ام
از آب و خاک و مهرِ (عشق) تو، سرشته شد گِلَم
مهر (عشق) اگر برون رود، تُهی شود دلم

عشق= اِشگ= اِشغ (= مِهر)؛ زیباترین واژه در ادب و فرهنگ پارسی



















روانشاد استاد «برهان ابن یوسف»، که بی گمان یکی از شناخته شده ترین کاوشگران و استادان آیین و باور «مهر آیینی» در جهان بود، همواره می گفت:
در باور مهر آیینی، مهر و دلدادگی هفت پله و جایگاه دارد:
نخست، مهر (عشق) به خداوند و اهورا مزداست، که پاک ترین، زیباترین، و اوج مند ترین مهرها ست.
در جایگاه دوم، مهر به میهن و کیشور (کشور) جای دارد، که گاه همسو و همسان با آفریدگار و اهورا مزداست.
در جایگاه سوم، مهر به همسر و همدوش و یار و یاور است.
در چایگاه چهارم؛ مهر به پدر و مادر است.
جایگاه پنجم از آن مهر به نزدیکان و دوستان و خویشاوندان و یاران و دوستان است. در
جایگاه ششم، مهر به پول و سرمایه و انباشت و جایگاه و ابزار و آخشیج های =عناصر خاکی است.
و پایانی ترین و پست ترین جایگاه مهر، مهر به نامهری ست. کسانی هستند که شیفته نارواکاری، دغلکاری، دروغزنی، فرو مایگی، و کژ اندیشی اند. او همواره به من سپارش=توصیه می کرد، که پیش از این که با کسی پیمان دوستی ببندی، و یا کسی را برای پیوند زناشویی خود برگزینی، نخست، او را بشناس و دریاب، که دوست و همسر تو، در کدامین جایگاه مهر، جای دارد، زیرا، اگر تو مهر به میهن در سر داری، و او، شیفته و دلداده خانواده و نزدیکان، و یا فریفته مال اندوزی است، آب تان در یک جوی نخواهد رفت، و سرانجام با کینه و دشمنی از هم گسسته خواهید شد. یادش گرامی باد.

«عشق» جانمایه سروده، سرواده و ترانه پارسی است.
در ادب ایرانی، از «عشق» به دلداده=معشوق، دشواری‌های راه «عشق»، نشان دلدار=عاشق و دلداده = معشوق، کامیابی و دوری (وصل و هجران)، و سوز عاشقانه، بارها سخن به میان آمده است. دلداده همه ناز است، و دلدار همه نیاز؛ آرمان دلدار، سرانداختن در پای دلداده است و گذشتن از همه رنگ‌ها و انگ ها برای رسیدن به بارگاه دوست.

هزار جهد بِکَردم، که سِرّ عشق بپوشم
نبود بر سَرِ آتش، میسّرم که نجوشم
ای عشق، همه بهانه از توست
من خاموشم و، ترانه از توست
راهیست راه عشق، که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن، که جان بسپارند، چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی، خوش دمی بُوَد
در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست
حافظ شیرازی

گرنه عشق او، قضای آسمانستی مرا
از بلای عشقِ او، روزی امانستی مرا
گر مرا روزی ز وصلش بر زمین پای آمدی
کی همه شب، دست از او بر آسمانستی مرا
خاقانی

بِنَگر در شمس دین، خسرو تبریزیان
شادی جان‌های پاک، دیدهِ دل‌های عشق
مولوی

واژه‌ی «عشق» ریشه‌ای ایرانی و آریایی (هند-و-اروپایی) دارد. این پیشنهاد بر پایه‌ی پژوهش‌های ریشه‌شناختی استوار است؛ و پیشینه ی آن بدین گونه است:
واژه ی «عشق» از ایشگا و یا ایشکا و یا ایسگا و ایسکا اوستایی به معنی خواست، خواهش، و میل ریشه می‌گیرد که آن نیز با واژه‌ی اوستایی به معنای "خواستن، میل داشتن، آرزو کردن، جستجو کردن" پیوند دارد.
به گواهی شادروان دکتر بهرام فره‌وشی، این واژه در فارسی میانه به شکل «ایشکا» بمعنای خواهش، میل، ثروت، خواسته و مال باز مانده است
خود واژه‌های اوستایی و سنسکریت نام برده شده در بالا از ریشه‌ی هندواروپایی نخستین یعنی -ais به معنی خواستن، میل داشتن، جُستن می‌آید که شکل =دیسه اسمی آن -aisskā به معنای خواست، میل، جستجو است.
در بیرون از اوستایی و سنسکریت، در چند زبان دیگر نیز جدا شده هایی= مشتقاتی از واژه‌ی پوروا-هند-و-اروپایی -ais
استوارمانده است، از آن جمله‌اند:
در اسلاوی کهن کلیسایی isko, išto
جستجو کردن، خواستن؛ iska آرزو
در روسی iskat جستجو کردن، جُستن
در لیتوانیایی ieškau جستجو کردن
در لتونیایی iēskât جستن
در ارمنی aic بازرسی، آزمون
در لاتین aeruscare خواهش کردن، گدایی کردن
در آلمانی بالای کهن eiscon خواستن، آرزو داشتن
در انگلیسی کهن ascian پرسیدن
در انگلیسی امروز ask
اما واژه نویسان = لغت‌نامه نویسان سنتی ما واژه‌ی «عشق» را به واژه ی عَشَق عربی (ašaq') به معنای «چسبیدن» (منتهی‌الا‌رب)، «التصاق به چیزی» (اقرب‌الموارد) پیوند داده‌اند. نویسنده‌ی «غیاث‌اللغات» می‌کوشد میان «چسبیدن، التصاق» و «عشق» پیوند بر قرار کند و می‌نویسد:
«مرضی است از قسم جنون که از دیدن صورت حسن پیدا می‌شود و گویند که آن مأخوذ از عَشَقَه است و آن نباتی است که آن را لبلاب گویند چون بر درختی بچسبد آن را خشک کند. همین حالت عشق است بر هر دلی که طاری شود صاحبش را خشک و زرد کند».

از آنجا که عربی و عبری جزو ِ خانواده‌ی زبان های سامی‌اند، واژه‌های اصیل سامی معمولا در هر دو زبان عربی و عبری با معناهای همانند=مشابه ساخته می شوند؛ و نیکو ست بدانیم که واژه «عشق» همتای عبری ندارد و واژه‌ای که در عبری برای عشق به کار می‌رود اَحَو (ahav) است که با عربی حَبَّ (habba) خویشاوندی دارد. واژه‌ی دیگرعبری برای عشق "خَشَق" (xašaq) است به معنای خواستن، آرزو کردن، وصل کردن، چسباندن، لذت که در تورات عهد عتیق بارها به کار رفته‌است. (برای نمونه: سفر تثنیه ۱۰:۱۵، ۲۱:۱۱؛ اول پادشاهان ۹:۱۹؛ خروج ۲۷:۱۷، ۳۸:۱۷؛ پیدایش ۳۴:۸).

بنا بر نظر استاد اسکات نوگل (استاد پژوهش‌های انجیلی و باستانی در دانشگاه واشنگتن واژه‌ی عبری خَشَق "خ" عبری برابر "ح" یا "خ" عربی است و "ع" عبری برابر "ع" یا "غ" عربی، و آن ها با هم در نمی‌آمیزند. همچنین، معمولا "ش" عبری به "س" عربی می ترادیسد (تغییر می‌کند) و وارون یکدیگر. همچنان که «سَبِـت» در عبری، «شنبه» در عربی شده است. از سوی دیگر، همانندی معنایی این دو واژه در عربی و عبری ناخودآگاه = تصادفی است، چون ریشه‌ی آغازین آنها یکی نبوده است. خَشَق عبری به گمان زیاد در آغاز به معنای "بستن" یا "فشردن" بوده است، آن گونه که برابر آرامی آن نشان می‌دهد.
همچنین، استاد ورنر آرنولد (استاد پژوهش‌های زبان‌های سامی از دانشگاه هایدلبرگ آلمان) پافشاری می‌کند؛ که "خ" عبری در آغاز واژه همیشه در عربی به "ح" جابجا می شود، و هرگز "ع" نمی‌شود.
نکته‌ی درخور= جالب دیگر این که «عشق» در قر‌آن نیامده است و واژه‌ی به‌کار ‌رفته در آن همان «حُب» است که از بن واژه = مصدر حَبَّ است
همچنین دانستنی است که در عربی نوین، واژه‌ی «عشق» کاربرد بسیاری ندارد و دیسه‌های جداشده‌ی «حب» به کار می‌روند، مانند: حُب، حَبیب، حبیبه، محبوب، محبان و دیگرها.... و این همه گویای این مهند است که «عشق» یا «اشگ» یا واژه پارسی و ایرانی است، از همین رو در تازینامه از آن بکار برده نشده است....
خواندنی است که بدانیم تازیان، واژه «اشگ» را از ایرانیان گرفته، بگونه «عشق» درآورده و از آن «عشاق»، «معشوق»، «معشوقه»، و «عاشق» را ساخته اند...همانند واژه «استاد» و یا واژه «ادب» پارسی، که پس از رخنه در زبان تازیان به «اساتید» و «آداب» دگردیس شده اند

فردوسی نیز که برای پاسداری و پدافند زبان پارسی، از به‌کار بردن واژه‌های تازی آگاهانه و کوشمندانه خودداری می‌کند با این هال=حال، واژه‌ی «عشق» را به آسانی و دلبستگی=رغبت به کار می‌برد و با آن که آزادی سرایندگی = شاعرانه به او توانایی=امکان می‌دهد واژه‌ی دیگری را جایگزین «عشق» کند. می‌توان پرسید: چرا فردوسی واژه‌ی حُب را که واژه‌ی اصلی و رایج عشق در عربی است و مانند عشق یک هجایی است، و بنابر‌این وزن شعر را به هم نمی‌‌زند، به کار نمی‌برد؟
خداوندگار شاهنامه بدون دو دلی= بیگمان به بن واژه «عشق» یا «اِشگ» آشنایی داشته ، از همین رو، آنرا در سروده های خود آورده است. برای نمونه می فرماید:

بخندد، بگوید که ای شوخ چشم
ز اشگ تو گویم نه از درد و خشم
نباید که بر خیره از اشگ زال
نهال سر‌افکنده گردد همال
پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم اشگ خَورد
دل زال یکباره دیوانه گشت
خرد دور شد، اشگ فرزانه گشت

چندان دور از گمانه زنی نیست که فردوسی بزرگ، این واژه ها را در شاهنامه به گونه «اِشگ» و یا «اِشغ» نوشته باشد، اما، دوباره نویسنان شاهنامه، در برداشت آسانتر و دمخور با زبان تازی، آنها را به نمایه =شکل «عشق» برگردانده اند. کهن‌ترین دست‌نوشت بازمانده‌ی شاهنامه به کم و بیش = حدود دو سده پس از فردوسی بر‌می‌گردد. این دست‌نوشت، رونوشتی= نسخه‌ای است که در تاریخ ۳۰ محرم ۶۱۴ قمری رونویسی آن به پایان رسیده است؛ برابر با دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ماه سال ۵۹۶ گاهشمار خورشیدی ایرانی و ۱۵ ماه مه ۱۲۱۷ ترسایی=میلادی.

ترادیسی ِ واک ِ فارسی ِ "ک" به عربی ِ "ق" نیز کمیاب نیست، چند نمونه: کندک = خندق، زندیک = زندیق، کفیز= قفیز، کوشک = جوسق، کاسه = قصعَه (به نوشته‌ی المعرب جوالیقی، منتهی‌الا‌رب، اقرب‌الموارد). [نمونه بسیار روشن و آشکارآن نام شهر «عشق‌آباد» پایتخت ترکمنستان است، که در گذشته و همچنین در زبان‌های دیگر به گونه «اِشگ‌آباد و یا اِشک اباد» خوانده می‌شود. همان گونه که «اراک» را «عراق» نوشته و می خوانند]
خواندنی است که در این واپسین واژه (قصعَه) نه تنها «ک» به «ق» ترادیسیده شده، دو واک ِ «ص» و «ع» هم، که ویژه‌ی ِ زبانهای ِ سامی‌اند، پدید آمده‌اند. نمونه‌ی دیگری از ترادیسی به «ع» را در نام ِ شهر ِ «آبادان» می‌بینیم، که در عربی عبّادان خوانده می‌شود. باید گفت که دیسه‌ی ِ کهن ِ آبادان، بنابر نگر=نظر بطلمیوس، اخترشناس و جغرافیدان نامور سده‌ی دوم ترسایی=میلادی Apphana یا به نوشته‌ی «مرسیان» جغرافیدان سده‌ی چهارم میلادی، Apphadana است. در اینجا نیز آوایِ =مصوت ِ نخستین به «ع» ِ عربی دگرگون شده است. بنا بر پژوهش زنده‌یاد فره‌وشی، دیسه‌ی راستین = اصلی نام این جزیره از فارسی ِ باستان ِ -āppā گرفته شده است، از āp به معنای «آب» و -pā «پاییدن، نگهبانی کردن»؛ روی‌هم‌رفته به معنای «پاسگاه ِ (کرانه‌ی ِ) آب» (پاسگاه ِ ساحلی ِ خلیج ِ فارس).
یک یادآوری بایسته دیگر در این باره را می توان در کندوکاو در بازنمایی =مفهوم عشق در بینشوری=عرفان ایرانی یافت که «عشق» را با «جستجو» و «گشتن» پیوند می‌دهد. به یاد آورید «منطق‌الطیر» عطار نیشاپوری، و جستجوی مرغان را در «طلب» سیمرغ، و آنگاه، خانه = بیت شناخته شده مولوی بلخی را:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم
که در اینجا، نشان دهنده ی چم=معنی واژه ی عشق با ریشه‌ی پارسی آن، یعنی «خواستن» و «جُستن» است. و یا از
صدای سخن عشق ندیدم خوشتر،یادگاری که در این گنبد دوار بماند

گَر مریدِ راهِ مِهری (عشقی) ، فکر بدنامی مکن

بجاست که دوستداران و پاسدارنده گان زبان پارسی، بهنگام بهره وری=استفاده از واژه «عشق» آنرا به بگونه «اِشگ» و یا پارسی آن «اِشغ» بنویسند تا کم کم جایگزین «عشق» عربی بشود.
اِشگ، اِشغ= عشق: مهر، دل دادن، دوست داشتن، خواستن و اوج دلبستگی و سر سپردگی



بن مایه ها: نوشته های کدبان «محمد حیدری ملایری»، یادداشت های استاد دکتر «جلیل دوستخواه»، تارنگار آریوبرزن، نوشته های استاد دکتر«کورش آریامنش» و «سازمان پاسداران فرهنگ ایران






   


0 نظرات: