می گویم ...

آموخته ام، ... ببینم ندیده ها را، ... بشنوم نشنیده ها را، ... بدانم ندانسته ها را، ... بفهمم دوست داشتن ها و تنفرها را، ... تصمیم بگیرم، ... عمل کنم و ... محکم بایستم. .

تنها دانستم سکوت جایز نیست.
زیـــــــرا آزادی, سپیدی و مهر را می ستایم ... و اینک از آن بی بهره ایم
پس می جنگم و تنها چاره مان این است.


و سخنم با پلیدان روسیاه این است:
گیرم در باورتان به خاک نشسته ام
وساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است
باریشه چه می کنید
گیرم بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید
گیرم که میزنید
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید

با پشتیبانی Blogger.

پارسی بگوییم ...

آخرین خبرها






۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه


از زرتشت پرسیدند زندگی خود رابر چند اصل بنا نهادی ؟
فرمود 4 اصل :
دانستم رزق مرا دیگری نمی خورد پس ارام شدم .
دانستم که خدا مرا می بیند پس حیا کردم .
دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم .
دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم .




۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه



لئوناردو باف یک پژوهشگر دینی معروف در برزیل است. متن زیر، نوشته اوست: در میزگردی که درباره «دین و آزادی» برپا شده بود و دالایی‌لاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوی، و البته کمی بدجنسی، از او پرسیدم: عالی جناب، بهترین دین کدام است؟

خودم فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودایی» یا «ادیان شرقی که خیلی قدیمی‌تر از مسیحیت هستند.»

دالایی‌لاما کمی درنگ کرد، لبخندی زد و به چشمان من خیره شد ... و آنگاه گفت:








۱۳۹۰ مرداد ۱۷, دوشنبه




حکایت عجیبی است!؟!... همه در ایران، وطن پرست و دوستدار ایران و ایرانی بودند، فقط «رضا خان میر پنج» نوکر انگلیس!؟!.....

سال 1289 خورشیدی، درست 10 سال پیش از قیام ملی رضا شاه بزرگ؛ در اوج بی
کفایتی سلاطین قاجار، نه از تاک نشان بود، و نه از تاک نشان..... مردم
پایتخت ایران؛ گروهی پرچم انگلستان را بر بالای خانه های خود نصب کرده
بودند، و گروهی پرچم روس، تا از تعرض همدیگر در امان باشند....و مابقی را
نیز در زیر بخوانید: