می گویم ...

آموخته ام، ... ببینم ندیده ها را، ... بشنوم نشنیده ها را، ... بدانم ندانسته ها را، ... بفهمم دوست داشتن ها و تنفرها را، ... تصمیم بگیرم، ... عمل کنم و ... محکم بایستم. .

تنها دانستم سکوت جایز نیست.
زیـــــــرا آزادی, سپیدی و مهر را می ستایم ... و اینک از آن بی بهره ایم
پس می جنگم و تنها چاره مان این است.


و سخنم با پلیدان روسیاه این است:
گیرم در باورتان به خاک نشسته ام
وساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است
باریشه چه می کنید
گیرم بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید
گیرم که میزنید
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید

با پشتیبانی Blogger.

پارسی بگوییم ...

آخرین خبرها






۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه
راستی این حسین کی است که عوام و بعضن خواص هرساله در این روزها برایش گریبان می درند و بر سر می کوبند

سینه را با ضربات و حشیانه ی مشت و کف دست پاره پاره

پشتشان را با تیغ و زنجیر جنون، خونین و سیاه

و سرشان را با قمه ی جهل، تکه تکه می کنند؟

و راستی آیا می دانند این فرد کی است و برای چی و یا چه چیز جانش را و به قول خودشان، جان ِ یاران و اهل بیتش را داد؟

از اندک خواص که بگذریم, مطمئن عوام نمی دانند و بدون آگاهی بر سر و سینه و پشت خودشان می کوبند.

اما خواص چرا؟

۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه
 خواستم از تو بنویسم ولی دیدم که صدها بلاگر وطن دوست از تو گفتند و نوشته اند. خواستم از انسانیت تو بگویم دیدم ان قدر بزرگی که با وجود وضعیت نه چندان خوبت وبلاگ می نوشتی و خاموشی کارگران را فریاد می زدی، درست برخلاف بیشتر مردم میهن که هر روز خوار می شوند و برای از دست ندادن یک تکه نان سکوت پیشه می کنند و خود را به ندیدن می زنند، از این رو نیز نتوانستم سخنی از تو بگویم. باید از همه گفت، از همه آنهایی که در سال های گذشته مانند تو گفتند و نوشتند و گذارشان به زندان و شکنجه و حتا مرگ افتاد. آیا می توان به این مردم گرفت راه ستار و آنها را پیشه کنید؟
۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه
یکی از مهمترین مشکلات تاریخ نگاری در ایران نگاه های یکسویه و ایدئولوژیک است، در زمینه تاریخ معاصر ایران به ویژه درباره دوره پهلوی در بسیاری از موارد از سوی گروههای سیاسی مختلف شاهد تحریف تاریخ، نگاههای بغض آلود و جعلکاری های سیاسی بوده ایم.بدون تردید باید دوران پس از مشروطه به ویژه اواخر عصر قاجاریه را دوران «بی ثباتی»، «ناامنی» و «هرج و مرج» بدانیم و بنامیم، در غیاب یک حکومت مرکزی نیرومند کشور در یک وضعیت ضعیف و از هم گسیخته ای قرار داشت، کشور از همه طرف در معرض هرج و مرج بود، در سیستان و بلوچستان بلوچ ها، در خراسان کلنل پسیان، در شمال جنگلی ها، در آذربایجان خیابانی، در ارتفاعات و مناطق غیر شهری سیمتقو و کردها،در خوزستان شیخ خزعل، در جنوب بختیاری ها، خمسه ها، چهار لنگه ها، دره شوری ها، دشمن زیاری ها، قشقایی ها و بویر احمدی ها هرکدام داعیه استقلال و فرمانروایی داشتند، با کمرنگ شدن سلطه حکومت مرکزی مقدرات کشور به دست مجموعه ای از دسته های عشایر و حکام محلی افتاده بود1 که تقریبا وضعیتی مانند افغانستان کنونی را به ذهن متبادر می سازد.