می گویم ...

آموخته ام، ... ببینم ندیده ها را، ... بشنوم نشنیده ها را، ... بدانم ندانسته ها را، ... بفهمم دوست داشتن ها و تنفرها را، ... تصمیم بگیرم، ... عمل کنم و ... محکم بایستم. .

تنها دانستم سکوت جایز نیست.
زیـــــــرا آزادی, سپیدی و مهر را می ستایم ... و اینک از آن بی بهره ایم
پس می جنگم و تنها چاره مان این است.


و سخنم با پلیدان روسیاه این است:
گیرم در باورتان به خاک نشسته ام
وساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است
باریشه چه می کنید
گیرم بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید
گیرم که میزنید
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید

با پشتیبانی Blogger.

آخرین مطالب

پارسی بگوییم ...

آخرین خبرها






۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه




داستان ما دهه شصتی ها هم شنیدن داره. پدرم میگفت تو این هشت سال جنگ مردم دیگه فکر میکردن که نسل جوان از بیخ و بن ریشه کن شده و باید هر چه زودتر فکری به حال این نسل کرد در نتیجه مردم در اوج جنگ تند تند تولید مثل میکردن و میگه مثلن فلانی رو ببین دوازده سیزده تا بچه, هشت نه تای اولی که فقط دختر بودن, اونها هم حرص پسر گرفته بودنشون تند تند مینداختن بیرون تا اینکه دو سه تحفه آخریش پسر شدن اون هم یکی از یکی مشنگ تر. آخه بگو مرد ناحسابی یه کم فکر امروز رو هم میکردی بیا حال بدبخت نمیدونه چه کار کنه اولی نرفته باید فکر دومی باشه.









اینگونه قصه انفجار جمعیت به واقعیت پیوست, کل دوران تحصیل همیشه با مشکل درس و مدرسه دست و پنجه نرم میکردیم, کلاسهای شلوغ, میزهای شکسته, در و دیوارهاش هم که خداش بیامرزه خط خطی و شکسته, مثل دیوارهای زندان بچه ها روش تمرین خط میکردن و روزهای خلاصی از مدرسه رو میکشیدن, معلم هم که خسته میشد از بس به این شصتیها تذکر میداد, یه کلاس کوچک و پنجاه نفر که رو سروکول همدیگه میرفتن بالا, وامصیبتا به سالی که میخواستی بری به یه شهر دیگه باید یه طوری برنامه میریختی که اول تابستون ثبت نامت کنن و گرنه باید کلی آیه و شاهد می آوردی که بابا اینه. خلاصه دوازده سال درس خوندمون پشت نیمکتهای چوبی با کلی خاطره ها گذشت, چشم باز کردیم ای بابا دو راه بیشتر نداریم یا دانشگاه یا سربازی, یه سد دیگه برای ما پسرها. حالا دیگه بعضی موقعها با خودمون فکر میکردیم بد نبود ما هم دختر میشدیم آخه سربازی که نبود کار هم مساله ای نبود دانشگاه هم که مساله ای نیست امسال نشد سال دیگه و سال دیگه و سال دیگه و ... بله راه که بازه کار دیگه ای هم نداریم موقعی هم که داریم میریم دانشگاه اینجاست که پدر خانواده بابایی میشه و ما لوس و نونور, اما وامصیبتا به حال پسرها برای اینکه از سربازی فرار کنن تا چهار پنج سال دیگه باید میرفتن دانشگاه, اما مگه همینجوری بود خودتو مثلن میکشتی منتظر روزی که نتیجه ها بیان, روزی که نتیجه ها رو چاپ میکردن تو روزنامه ها دیگه واویلا مگه دلهره بود میرفتی حالا اسمت نیست, خوب مادرت میاد رو سرت و سرکوفت این و اونو بهت میزنه تو هم کلی بهونه میاری که بابا هر بیست نفری یکی خوب نشد, اما خوب چوبشو خودت میخوری بدو برو پا بچسبون, بعد از سربازی هم راه درازه و خودتی و خودت, با کلی زحمت میرفتی دانشگاه بعدشم خوب بیا این مدرک تحصیلی این هم پایان خدمت اما خواب دیدی خیر باشه, تازه اون موقع است که بابا این قصه راه دراز داره, یه مشت دهه شصتی ریختن تو مملکت, یکی نیست بگه بابا چطور شد مثل طاعون خراب شدید رو این مملکت متمدن, آخه تا شما نبودید خوب بود اما همین که شما پا گذاشتید دیگه همه چی خراب شد, یه مشت فیس بوکی وامانده کم افاده هم که نیستید کار میخواید, زن میخواید, بچه میخواید, ماشین میخواید, خونه میخواید, زندگی راحت که میخواید نیست آقاجان نیست برید خدا روزیتونو جای دیگه ای حواله کنه تهش هم صاف کردن بردن. آخه یکی نیست بگه ای وامانده ها تو جنگ و خونریزی بدنیا اومدید حالا ماهواره میخواید, اینترنت میخواید, فضا میخواید آقاجان نمیشه اینترنت شیره شو دارن میکشن دیگه این یه ذره شر شرویی هم که میاد آخرشه برید که خدا شما رو عملن بیامرزه چون دیگه باز هم از این به بعد فقط وامصیبتا بر شما.

حال ما دهه شصتی ها دیدن داره من نمیدونم ما برسیم سن پدربزرگمان اون روز هم حال و روزمون دیدن داره دیگه فکر کنم آسایشگاهها هم ورشکست بشن, البته اگه اون روز برسه, آخه میبینی یهویی یه بمب اتم ریختن رو سرمون و خلاص. آخه اون موقع میگن حقشون بود چون ماشالاه کم افاده هم نبودن یه مشت آدم عصبی غرغرو ریخته بودن تو این مملکت و داشتن به همه چی گند میزدن, یکی هم که نمیتونست بهشون بگه تو, اون وقت دیگه واویلا کلی مدرک و شاهد میارن که بابا اینه اما این وسط حق با کیه با کی نیست بگرد دنبال پرتقال فروش.

و همچنان داستان ما دهه شصتی ها شنیدن داره.








   


0 نظرات: