می گویم ...

آموخته ام، ... ببینم ندیده ها را، ... بشنوم نشنیده ها را، ... بدانم ندانسته ها را، ... بفهمم دوست داشتن ها و تنفرها را، ... تصمیم بگیرم، ... عمل کنم و ... محکم بایستم. .

تنها دانستم سکوت جایز نیست.
زیـــــــرا آزادی, سپیدی و مهر را می ستایم ... و اینک از آن بی بهره ایم
پس می جنگم و تنها چاره مان این است.


و سخنم با پلیدان روسیاه این است:
گیرم در باورتان به خاک نشسته ام
وساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است
باریشه چه می کنید
گیرم بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید
گیرم که میزنید
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید

با پشتیبانی Blogger.

پارسی بگوییم ...

آخرین خبرها






۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه


یادمان
داده‌اند که می‌شود خیلی چیزها را دید و گذشت. اینجا که زندگی می‌کنی باید
همینگونه باشی؛ یا نباید ببینی و یا اگر دیدی باید چشمت را ببندی و بگذری.
ما عادت کرده‌ایم که همه چیز را به اعضای فرودستِ بدنمان حواله دهیم، عادت
کرده‌ایم به گفتن جمله‌ی «به من چه؟»،
انگار اینجا هیچ چیزی به ما مربوط نمی‌شود. اینجا به سراغ هرکسی که می‌روی و
خبری تلخ را به او می‌دهی فقط یک جمله می‌شنوی: «به تُخـ....». می‌گویی
فلان روزنامه توقیف شد، می‌گوید: «به تُخـ....؟». می‌گویی نیمی بیشتر از
مردم این مملکت زیر خط فقر زندگی می‌کنند، می‌گوید: «به من چه؟». می‌گویی
روزی یک نفر به دلیل اینکه اسید روی صورتش پاشیده‌ می‌شود راهی بیمارستان
می‌گردد، می‌گوید: «به تخـ....؟». می‌گویی فلانی چند روز است که اعتصاب غذا
کرده، می‌‌گوید: «به تخـ....؟».







اما هر چقدر هم که سیب‌زمینی باشی باز
یک جاهایی دلت آشوب می‌شود، باز یک جاهایی آنقدر خشمگین می‌شوی که می‌خواهی
در خیابان راه بروی و تُف کنی به صورت هرکسی که می‌بینی. حوادثی که طی این
چند روزه در برخی از شهرها و استان‌های «شهیدپرورمان» رخ داده به قدری
آزار دهنده است که اگر فریاد نکشی و به زمین و زمان فحش ندهی باید فاتحه‌ی
خودت را بخوانی!
ما در مملکتی زندگی می‌کنیم که وقتی چنین جنایاتی رخ
می‌دهد «مُقصر» همان شخصی‌ست که مورد تجاوز قرار گرفته و جای تعجب ندارد
اگر مامور قانون پشت تریبون برود و بگوید: «چشمشان کور، دندشان نرم، تقصیر
خودشان است که حجاب‌شان را رعایت نکرده‌ بودند!»
می‌دانید!، تقصیر ما
نیست! اصلا تقصیر هیچکس نیست، بلکه مقصر اصلی نقشه‌ی کشورمان است که به
«گربـه» می‌ماند، گربه‌ای «کُل» که همگی ما را تبدیل به گربه‌هایی «جُزء»
کرده است. همگی گربه‌صفت شده‌ایم، تنها دغدغه‌هایمان خوردن و خوابیدن و
انجام اعمال جنـ..سی‌ست. در تمام کوچه‌پس‌کوچه‌های این دیار شبی نیست که
ناله‌ی گربه‌ای ماده شنیده نشود. ماده گربه‌ای که هر شب چندین گربه‌ی نر
برای ارضای خودشان صف کشیده‌اند و ماده گربه چاره‌ای جز تمکین ندارد. در
جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که تنها دغدغه‌ی مامورین پلیسش یا به مانتوی دختران
ختم می‌شود و یا به نگهداری سگ. شاید همه‌ی ما تبدیل به گربه شده‌ایم و
برای همین از سگ می‌ترسیم. شاید برای همین است که هرچقدر خدا را صدا
می‌زنیم جوابی نمی‌دهد، زیرا از قدیم گفته‌اند: « با دعای گربه کوره بارون
نمی‌گیره!».
نمی‌خواهم تمام تقصیرها را به گردن سیاسیون و یا مامورین
انتظامی بیاندازم. تقصیر خودمان است. وقتی یک بلوتوث دختر عریـ..ان توسط
نامزد و یا دوست‌پسرش دست به دست می‌شود و همه با حرص و ولع آن را به تماشا
می‌نشینند نباید از کسی توقعی داشت. وقتی در گوگل کلمه‌ای را به فارسی
تایپ می‌کنی و موتور جستجوگر باعثِ شرمندگی تو و زبان پارسی‌ات می‌شود،
وقتی سایت‌هایی که عکس‌های دزدیده شده از دختران را در معرض دیدِ همگان
قرار می‌دهند جزو پربازدیدترین سایت‌ها قرار می‌گیرند، وقتی اوقات فراغت
جوانان سرزمین‌ات با دور دور در خیابان‌ها پُر می‌شود با این امید که به
قول خودشان «اُتو» بزنند، پس دیگر تجاوز فلان گروه به زنان شوهردار آن هم
مقابل چشمان همسرانشان، ککِ کسی را نمی‌گزد. وقتی می‌شنوی آنهایی که سن و
سالی از ایشان گذشته با شنیدن این خبر شانه بالا می‌دهند و می‌گویند: «حتما
کِرم از خودشون بوده»، پس نباید از کسی توقع داشته باشی. شاید بهتر است
خودمان را بزنیم به کوچه‌ی علی‌چپ و بگوییم که از این دسته اتفاقات در
همه‌جای دنیا می‌افتد و مملکتِ «اسلامی» ما هم از این قاعده مستثنی نیست!
شاید بهتر باشد باز همان جمله‌ی معروفمان را بگوییم و همه چیز را دایورت
کنیم روی غدد جنسی‌مان و برویم یک گوشه بنشینیم تا کسی از در وارد شود و به
خودمان و ناموسمان تجاوز کند، که اگر چنین شود باز «مُقصر» خودمان هستیم
که در خانه‌ی‌مان شلوارک می‌پوشیم و رکابی به تن می‌کنیم. می‌ترسم از روزی
که کشورم تبدیل به یک «گروپ سـ×کـ×سـ» ِ کلان شود!... شاید هم حق با
شماست!، اصلا به ما چه؟ به من چه؟... من می‌خواهم زندگی کنم، پس لطفا به من
تجاوز کنید!

نویسنده: آمیب





   


0 نظرات: