می گویم ...

آموخته ام، ... ببینم ندیده ها را، ... بشنوم نشنیده ها را، ... بدانم ندانسته ها را، ... بفهمم دوست داشتن ها و تنفرها را، ... تصمیم بگیرم، ... عمل کنم و ... محکم بایستم. .

تنها دانستم سکوت جایز نیست.
زیـــــــرا آزادی, سپیدی و مهر را می ستایم ... و اینک از آن بی بهره ایم
پس می جنگم و تنها چاره مان این است.


و سخنم با پلیدان روسیاه این است:
گیرم در باورتان به خاک نشسته ام
وساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است
باریشه چه می کنید
گیرم بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید
گیرم که میزنید
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید

با پشتیبانی Blogger.

پارسی بگوییم ...

آخرین خبرها






۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه


لشکر ایران آماده جنگ شده و سواران پا بر رکاب اسب ، کورش پادشاه ایران از
نزدیکان خداحافظی کرده و قصد راهبری سپاه ایران را داشت . یکی از نزدیکان
خبر آورد همسر سربازی چهار فرزند بدنیا آورده ، فروانروای ایران خندید و
گفت این خبر خوش پیش از حرکت سپاه ایران بسیار روحیه بخش و خوش یومن است .
دستور داد پدر کودکان لباس رزم از تن بدر آورده به خانه اش برود پدر اشک
ریزان خواهان همراهی فرمانروای ایران بود . فرمانروا با خنده به او گفت
نگهداری و پرورش آن چهار کودک از جنگ هم سخت تر است . می گویند وقتی سپاه
پیروز ایران از جنگ باز گشت کورش تنها سوغاتی را که با خود به همراه آورده
بود چهار لباس زیبا برای فرزندان آن سرباز بود . سالها بعد آن چهار کودک
سربازان رشیدی شدند ، آنها نخستین سربازان سپاه ایران بودند که از دیوارهای
آتن گذشته و وارد پایتخت یونان شدند .  یکی از آن چهار کودک دختر بود و
نامش پارمیس که از نام دختر ارشد کورش بزرگ اقتباس شده بود.




0 نظرات: