می گویم ...

آموخته ام، ... ببینم ندیده ها را، ... بشنوم نشنیده ها را، ... بدانم ندانسته ها را، ... بفهمم دوست داشتن ها و تنفرها را، ... تصمیم بگیرم، ... عمل کنم و ... محکم بایستم. .

تنها دانستم سکوت جایز نیست.
زیـــــــرا آزادی, سپیدی و مهر را می ستایم ... و اینک از آن بی بهره ایم
پس می جنگم و تنها چاره مان این است.


و سخنم با پلیدان روسیاه این است:
گیرم در باورتان به خاک نشسته ام
وساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان زخم دار است
باریشه چه می کنید
گیرم بر سر این بام بنشسته در کمین پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع میزنید
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید
گیرم که میزنید
گیرم که می کشید
گیرم که می برید
با رویش ناگزیر جوانه چه می کنید

با پشتیبانی Blogger.

پارسی بگوییم ...

آخرین خبرها






۱۳۹۰ خرداد ۲۹, یکشنبه


سابقه دوستی ما با تو بسیار کوتاه است.
اولین بار که تو را دیدیم زمانی بود که تیری بر حنجره ات نشسته بود و تو لرزان بر زمین افتادی.
 حنجره دریده ات توان فریاد را از تو گرفته بود و تو به ما خیره بودی.
 ما بهت زده نگاهت را دنبال میکردیم.
صدای ندا.... بر بالین مرگت، روی آسفالت، فریاد میشد. و تو هیچ نگفتی، فریادی نزدی...
شنیده بودم کسی که توان گریه ندارد دلش همیشه ابری است ولی تو در آن لحظه توان فریاد هم، نداشتی.
تمام حرفهایت،
 تمام آنچه را که ما از تو میدانیم،
تمام بغضت را تو با گریه ای به ما آموختی.
 خون گریستی تا ما بدانیم برای فرشته های چون تو همیشه راهی هست برای روشن گری.
گریه خونت سند افتخار این مردم است،
 تا همیشه.
روحت از بدن جدا شد و دوستی ما پایان گرفت...
ندا...

ندا





0 نظرات: